روزی در کلاس درس مشغول تدریس بودم
معنای شعری در وجودم غوغا فکند
زمانی بود که در وادی عشق الهی قرار گرفته بودم و به مصداق عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
به هرچه نگاه می کردم عشق تجلی می کرد
و همینطور به دانش آموزانم عشق می ورزیدم
اونروز شعر بابا طاهر را می خواندم
به دریا بنگرم دریا تو بینم
به صحرا بنگرم صحرا تو بینم
به هرجا بنگرم صحرا درو دشت نشان از روی زیبای تو بینم
و اشک مجالم نمیداد و نمی توانستم خودم را کنترل کنم خدا یا این چه حالی است این چه شوری است مگر نه اینکه در خفا باید اشک ریخت
چرا سر کلاس چرا جلوی دانش آموزان
و اشک سرازیر بود دانش آموزان مرا نگاه می کردند
یکباره گفتم بچه ها ترسم که اشک در غم ما برده در شود وین راز سر به مهر به عالمی سمر شود
دال بده
مشاعره است
گاهی اوقات برای اینکه کلاس از حالت یکنواخت بیرون بیاید مشاعره می کردیم و آنروز برای رهایی از اشکهایم مشاعره را بهانه کردم و به این ترتیب خودم را کنترل کردم