و اذانت را زمزمه می کنم و آمدنت را جشن می گیرم
بی سر و صدا و ساکت ندای الله اکبر در دلم نغمه وصال می سراید
چشم هایم یکی می گرید و یکی می خندد
گریه از شوق وصال
خنده از نغمه معراج
نور باران است سجاده و مهر نماز
و من چگونه نگریم و چگونه نخندم
از می و ساقی و ساغر
از شاهد و مشهود و دلبر
دلم نمی خواهد اذان تمام شود و دلم نمی خواهد سلامم پایان باشد
شنیده بودم که آغار هر سلامی خدا حافظی است
و مانده ام در عجب که آغار نماز بزرگی است و آخر نماز سلام است
تنها سلامی که پایانش وصال است
تنها سلامی که خدا حافظی ندارد
مقابل گلدسته های حرمش نشسته بودم خموش با دلی پر خروش
نوای دل انگیز کلامش زمرمه عشق بر گلبرگ های وصال می خواند
و چه بی حرکت مانده بودم
دیدم که جان می دهم و دیدم که جانم را بی بها نثارش کردم و بندگی ام را بدون مزد هدیه ام کرد